سال ها پیش دو نفر بودن که در یک واحد مشغول خدمت سربازی بودند یکی از آنها یک
جوان پولدار ( علی) و دیگری یک جوان از قشر عادی ( رضا ) جامعه بود .
کم کم بین این دو نفر دوستی عمیق شکل می گیره بطوریکه این دو نفر را همه به
عنوان دو برادر می شناختند . تا اینکه خدمت علی تمام می شه
و پس از کلی گریه و زاری از دوستش جدا می شه و بر می گرده به شهر شون ( تهران )
سه ماه بعد نیز خدمت رضا هم تمام شده و اون نیز به شهرستان خودشون بر می گرده
ولی پس از رسیدن به شهرشون و چند روز اقامت در آنجا دلش برای آن دوست دیگرش
تنگ شده اسباب سفر را جمع می کنه و به تهران میاد تا دوستشو ببینه .
بالاخره پس از کمی جستجو و طبق آدرسی که داشت خانه علی را پیدا می کنه و زنگ
خونه را می زنه مادر علی در را باز می کنه و اون خودشو به مادر علی معرفی می کند
مادر میگه ....ادامه مطلب
ادامه مطلب
امتیاز : | نتیجه : 0 امتیاز توسط 0 نفر مجموع امتیاز : 0 |